-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 بهمن 1399 10:29
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمن 1399 19:24
خب یکم رنگ و روی وبلاگو عوض کردم. خیلی تکراری شده بود. چقدر تنوع هدر های بلاگ اسکای کمه. یه هدر قشنگ از جنگل ندارن. ولی اینی که گذاشتمو دوست دارم. خوشحاله. حالا نه اینکه فکر کنین من هر روز خوشحالما، نه. ولی به رهای درونم نزدیکه :)
-
عنوان
جمعه 24 بهمن 1399 19:09
چرا من همیشه تو پیدا کردن عنوان واسه پست هام مشکل دارم؟! شما چطوری عنوان انتخاب میکنین آخه؟ من هر چی به ذهنم میرسه حس میکنم دم دستی ان یا نامربوط :/ شایدم پست هام دم دستی ان :( ناامید شدم :| خب من از چیزای عادی مینویسم. مطلب عمیق که نمیذارم. نصف پست هامم نالست :/ حالم از خودم بهم خورد. چرا اینجوری ام من؟؟؟ :|
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 بهمن 1399 18:53
هوا چند وقته اینجا کاملا بهاریه. هی من منتظرم دوباره سرد شه یکم شکل زمستون به خودش بگیره ولی انگار نه انگار. گلی که تو بالکن اتاقمه جوونه زده. اگه زمستون و اوج سرما اینه پس بهار و تابستونمون قراره چه شکلی باشه؟ واقعا حس میکنم یکی از گرم ترین زمستوناییه که دیدم :/ خلاصه که ما امسال از بهمن تا احتمالا اردیبهشت بهار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 بهمن 1399 17:27
فرانسوی یه جوری سخته که آدم آرزو میکنه کاش همه دنیا انگلیسی صحبت میکردن. چطوری آلمانی و چینی یاد میگیرین ایها الناس؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 بهمن 1399 01:32
یه حسی شبیه مچاله شدن دارم ولی از داخل. حس میکنم اندام های داخلیم دارن پوستمو میکشن داخل ولی پوستم مقاومت میکنه. در عین حال دلم میخواد منفجر شم. دلم میخواد همه چیز بریزه بیرون و برای همیشه تموم شه. همه چیزایی که به نحوی به من مربوط میشن تموم شن.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 بهمن 1399 01:19
کاش زندگی اینقدر سخت و پیچیده نبود.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 بهمن 1399 00:02
حالم از گوشیم بهم میخوره. از دیدن تصویرای تکراری اینستا و تلگرام و واتساپ. از تک تک قیافه های تکراری کانتکتام.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1399 22:35
میدونین یکی از بدترین چیزایی که بعد از بهم زدن یک رابطه عمیق اتفاق میفته چیه؟ اینکه مدت ها طول میکشه تا تنهایی طعم خوش سابقو پیدا کنه. حتی شاید هیچوقت مثل سابق نشه. این واسه کسی مثل من که عاشق تنهاییشه، میتونه رنج بزرگی باشه. اینکه همزمان هم یار زندگیمو از دست بدم و هم تنهایی لذت بخشمو. تازه این یکی از بدترین چیزاست!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1399 21:16
و پناه به ماگ و چای و کربوهیدرات
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1399 21:05
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 بهمن 1399 20:54
2 هفته ای هست امتحانا تموم شده. منم هی میام اینجا رو باز میکنم ولی نوشتنم نمیاد. الانم به زور دارم مینویسم شاید فرجی شد. اینقد چیزای پراکنده تو ذهنمه که اصلا نمیدونم چطوری کنار هم بچینمشون که گیج کننده نباشن. در نتیجه رمزدار بنویسم بهتره فکر کنم. چیزای قشنگی هم نیستن. به چه درد میخورن اصلا؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 دی 1399 02:40
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 دی 1399 04:04
چه اعتراض کنیم چه نکنیم، میکشنمون چه آبان باشه چه دی... فرقی نمیکنه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 دی 1399 16:52
یعنی از بس اینجا ناله کردم، دیگه روم نمیشه بازم ناله کنم ولی واقعا دوران امتحانات جز درس خوندن و ناله کردن چیزی به مغزم نمیرسه. معذورم! + تا یار پیشم بود، هوا هر روز آفتابی، از ۸ صبح نور میفتاد تو اتاق نمیتونستیم بخوابیم. ولی از وقتی یار رفته این آسمون نکبت یه سره ابریه. خدایی اگه ناله کردن نداره، پس چی داره؟ :/
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 دی 1399 03:23
وقتایی که غم زده ام یا استرس دارم، تو تخت سرمو میکنم تو اینستا و هر چیز چرتی که دم دستم بیاد میبینم، فقط برای اینکه یادم بره غم زده ام یا استرس دارم. من امشب یه غم زده ام که یکم استرسم داره. تا سرمو از اینستا میکشم بیرون یادم میفته یار پیشم نیست و دوباره برمیگردم تو اینستا. خوابمم میاد و صبحم باید زودتر بیدار شم درس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 دی 1399 11:16
انقددددر دلم میخواست دیشب بیام اینجا چسناله کنم. به زووور جلوی خودمو گرفتم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 دی 1399 11:13
خب دوباره یار رفت و تو این چار دیواری من موندم و حوضم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 دی 1399 09:26
مشخصه یار اومده پیشم و کیفیت زندگیم از صفر به صد رسیده و درنتیجه دیگه غر نمیزنم؟
-
خسته ام
جمعه 5 دی 1399 01:29
نمیدونم چند وقته که اکثر شبای من یا چاشنی غم داره یا استرس ولی واقعا تا کی میشه اینطوری ادامه داد؟ روح و جسم یه آدم تا کجا کشش داره؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 دی 1399 07:16
واقعا من چطوری یه روزایی این ساعت از صبح تو سرویس دانشگاه نشسته بودم در حالی که الان حتی از تختم نمیتونم بیام بیرون؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 دی 1399 03:03
چرا هر طرفو نگاه میکنم غصه یه مرگ پیداست؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آذر 1399 00:07
واقعا چقدر بی مسئولیت و ظالم!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 آذر 1399 00:30
امشب از اون شبای دردناکه که از هر طرفش یه غمی میباره. از اون شباست که به گریه ختم میشه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آذر 1399 12:13
یکی از خوشبختی های زندگی من اینه که دیگه دانش آموز کنکوری نیستم. بخصوص وقتی خواهرمو میبینم هی خدا رو شکر میکنم. البته که هزارتا بدبختی دیگه دارم ولی لامصب هیچی واسه من کنکور نمیشه یعنی ممکنه یه روز یه چیز وحشتناک تر از کنکور هم تو زندگی من پیش بیاد؟ در حدی که آرزو کنم کاش کنکوری بودم؟! وای خدا نکنهههههه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 آذر 1399 13:16
اینقدر از لحظه های قبل امتحان بدم میاد و برام زجرآوره که حد نداره. اصلا خود امتحان باگ سیستم آموزشیه به نظرم. ولی این تایم قبلش خیلی بدتر از خودشه. بخاطر همینم همیشه ترجیح میدم اون لحظه های آخر یا خواب باشم یا در حال خوندن. اینطوری زمان زودتر میگذره. شروع شو دیگه لعنتی. اه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 آذر 1399 21:49
به شدت دلم میخواد یکی دو تا ظرف خورد کنم. یکیو گیر بیارم و هر چی از دهنم در میاد بارش کنم و بعدشم یکی دو نفرو بکشم. احتمالا بعد از این کارا یکم حالم بهتر میشه.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 آذر 1399 01:27
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آذر 1399 19:38
So find your people and keep them close. Because when you're at your lowest, those people get you through.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 آذر 1399 00:24
زیاد گوه خوری های دیگرانو باور نکنید.