چندلر بینگ عزیزم، با چه دلی بدون تو دوباره فرندز ببینیم؟

تو یکی از ۶ کارکتری بودی که به روزای تاریک من نور میبخشید. حالا یه نور برای همیشه از زندگی من کم شده..

خب در ادامه پست قبلی باید بگم که پیشنهادشو قبول کردم و قراره بریم بیرون. گفتم حالا یه دیت میرم ببینم چی میشه. اگه خواستیم به آشنا شدن ادامه بدیم درمورد حریم شخصی و این داستانا باهاش صحبت میکنم. دیگه وقتی کراشت بهت پیشنهاد میده چطوری میخوای رد کنی؟ تا الانم هر چی صحبت کردیم بیشتر حس کردم بهم میخوریم. احتمالا آخر هفته بریم بیرون. فعلا که اینجا نیست. اگه تا آخر هفته برگرده یه جایی میریم.

من چند وقت پیش تو همین جمع بچه های ایرانی با یه پسری آشنا شدم که دوست یکی از بچه ها بود و تازه اومده بود تو این شهر. بعد من همون بار اولی که دیدمش روش کراش زدم یکم. تایپ منه تا حد زیادی و همون موقع هم حس کردم اونم یکم خوشش اومده. حالا این آشنایی مال تابستونه. از اون موقع تا الان ما تو همین جمع چند بار همدیگه رو دیدیم ولی اون حرکت خاصی نزد. منم کاری نکردم، فقط خودم بهش ریکوئست دادم تو اینستا. آخر هفته قبلی تولد اون بود و آخر این هفته هم که تولد منو جشن گرفتیم. دیشب برای اولین بار من مستی این آدمو دیدم و خب رسما دیگه داشت نخ میداد. با این حال من گذاشتم پای مست بودنش. چون وقتی مست نیست خیلی پسر آقاییه. حالا امروز تو دایرکت شروع کردیم چت کردن و الان دیدم پیام داده که به فلان بهونه بیا بریم بیرون مهمون من. یعنی در واقع داره دیت میذاره. حالا الان من مثل خر موندم تو گل که چه جوابی بدم. 

مشکلم اینه که این آدمو از این جمع میشناسم. یعنی هر اتفاقی که بین ما بیفته این جمع میفهمن. رابطه ای نیست که بتونم تو حریم شخصی خودم نگهش دارم و این قضیه معذبم میکنه. ولی این آدم از اول کراشم بوده و احساس میکنم به همدیگه میخوریم. رفتارشو تو جمع دیدم و به نظرم خوبه. تیپ و هیکل و قیافشو دوست دارم. نمیدونم چی کار کنم. الان من هم خوشحالم هم نگرانم. همیشه یه جای کار باید بلنگه. شایدم من دارم خیلی سخت میگیرم و لازمه یکم شل کنم :/

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تقریبا ۲ هفته دیگه تولدمه. امشب با بچه های ایرانی واسه من و یکی دیگه از دخترا جشن گرفتیم. واقعا خوش گذشت. ولی کلا وقتی کنارشونم یه حس دوگانه ای دارم. انگار هم از این جمع هستم و هم نیستم. نمیدونم چرا حس تعلق پیدا نمیکنم بهشون. گاهی حس میکنم به جمع های دوستای خارجیم تعلق بیشتری دارم تا به این بچه ها. با اینکه آدمای خوبی ان و دوست داشتنی ان ولی انگار همیشه بینمون یه فاصله ای هست.

با این حال شب قشنگی بود و نعمتیه دوست داشتن.

سال های قبلی آرزوی خاصی موقع تولدم نداشتم ولی امسال از ته دل یه آرزو دارم و مشخصه که چیه. امیدوارم خیلی زود برآورده شه.