تعطیلات اومدم خونه دخترعمم
چون تازه عروسی کردن انقدررر خونش نو و قشنگه که نگو!
عاشق خونش شدم.
منم یه دونه از این خونه های نقلی و صمیمی میخوام البته بدون شوهر
بابام داره "پلنگ صورتی" میبینه.
مامانم میاد میگه نهههه بیا "حنا دختری در مزرعه" ببینیم.
حالا بحث سر اینه که کدومو ببینن و درنهایت مامانم پیروز میشه
خدایا شکرت واسه این پدر و مادر!
عروسی دخترعمه هم به خوشی گذشت.
دلم میخواست فقط به صورت ماهش نگاه کنم
امیدوارم زندگی قشنگی رو ادامه بده :))
+اولش که لباسمو خریدم خیلی دوستش داشتم ولی یکی دو روز آخر احساس میکردم رو تنم خوب نمیشینه. تو آرایشگاه وسطای درست کردن موهام، احساس کردم دارم افتضاح میشم و این مدل مو اصلا بهم نمیاد و تقریبا داشتم گریه میفتادم. ولی آخرش که آماده شدم هم لباسمو دوست داشتم هم موهام به نظرم بد نبود. قبلا مدلای قشنگ تری رو امتحان کرده بودم ولی خب این بار چون موهام خیلی کوتاه بود نمیشد کاریش کرد.
به هر حال درنهایت راضی بودم و خوشحالم که همه چی قشنگ تموم شد