دلم تنگه..
امروز تولد دخترعممه. دختری که از لحظه تولدم تا امروز تو زندگیم نقش پررنگی داشته. تو خوشی و ناخوشی پشت هم ایستادیم و دلمون به همدیگه گرم بوده. پر از خاطراتم با این آدم و امروز تولدشه و سهم من از بین همه سورپرایزایی که شده فقط یه استوری و مکالمه مجازیه. انصاف نیست.
عجیب چند روزه دلم برای خونه و خونواده و عزیزام تنگه. با اینکه 2 ماهم نمیشه از ایران برگشتم و برای خودم عجیبه. من در اون حد آدم دلتنگی نیستم تو زندگیم.
یه چایی که دمی هم نیست برای خودم ریختم و نبات زعفرونی ای که از ایران آوردم رو انداختم توش بلکه طعمش منو ببره خونه. مرجان فرساد میخونه و من گریه میکنم. چه کنم که دستم کوتاهه!
امان از این دلتنگی برای عزیزان
واقعا امان!
یهو یه صبح بیدار میشی میبینی دلتنگی :((