جالبه که همه آدما به اندازه من ناامید نیستن و زندگی برای همه اونقدری رنج آور نیست که برای من هست. با اینکه شاید شرایطشون از من بدتر باشه ها. ولی روان سالم تری دارن و اصلا کاملا دیدشون به زندگی با من فرق میکنه. هر چی بیشتر میگذره و بیشتر با آدمای جدید آشنا میشم میفهمم اوضاع من چقدر داغونه و خودم خبر ندارم. خیلی وقته میدونم وضعیت روحی درستی ندارم (کدوم ایرانی داره؟) ولی فکر نمیکردم تا این حد بد باشه. یه وقتایی از مغز خودم میترسم. نگرانم آخرش کاری کنم که خونوادم خیلی آسیب ببینن. تا الان عشق به اوناست که جلومو گرفته ولی حس میکنم همینطوری پیش بره ممکنه افکارم غالب شن به این عشق. واقعا خودم اصلا برام مهم نیست ولی به خونوادم فکر میکنم قلبم مچاله میشه.
میدونین تو چه وضعیتی هستم؟ دقیقا وسط باتلاقم. مغزم داره تمام منو قورت میده و من هی دارم دست و پا میزنم که خودمو بکشم بیرون ولی نمیتونم و اوضاع همش داره بدتر میشه.
منم حس میکنم بقیه چطور اینقدر خوشحالن و از چیزای کوچیک حتی لذت میبرن
من؟ هیچی
آره جالب و عجیبه.