یه جوری تو تحمل درد لیزر مهارت پیدا کردم که اصلا به خودم افتخار میکنم
امروز خیلی راحتتر از جلسه های قبلی پیش رفت. دیگه در حدی شده بود که وسطش داشتم با گوشیم بازی میکردم و اینستا و اینا رو چک میکردم و وقتی گفت تموم شد تعجب کردم
یه مشکلی که چند وقتی هست پیدا کردم کم اشتهاییه. آخرین باری که اینطوری شدم فکر کنم حدودا دوم دبیرستان بودم. سر یه قضیه ای خیلی بهم فشار اومده بود و اشتهام کم شده بود و وسط اون اوضاع 2 بار با فاصله کم، سرمای بدی هم خوردم و پدر اشتهام دراومد. تا جایی که یادمه حدودا 6 ماه ادامه پیدا کرد و طوری شد که شلوارم از کمرم میفتاد و هر کی منو میدید از خونوادم میپرسید رها مریضه؟! بیچاره مامان بابام، یه لقمه بیشتر میخوردم خوشحال میشدن. ولی خب بعد 6 ماه کم کم درست شدم و متاسفانه دوباره وزن گرفتم -_-
البته کم اشتهایی الانم به اندازه دفعه قبل نیست و به نظرم هنوزم کم غذا نمیخورم ولی مشکل جدیدی که دارم حالت تهوعه. کلا از وقتی دانشگاه حضوری شده، مدل غذا خوردن من اینطوریه که صبحانه تقریبا توش وجود نداره، ناهارو معمولا میخورم، شام هم اکثر اوقات به نون پنیر یا میوه ختم میشه (بیش از حد دانشجویی). حالا چند وقته که ناهارو نمیتونم به اندازه قبل بخورم و اگه تلاش کنم به اندازه قبل غذا تو بشقابم بریزم، همون موقع ریختنش دچار حالت تهوع میشم در حالی که گشنمم هست. حتی الان که دارم درموردش مینویسم هم حالت تهوع میگیرم :| فکر کنم نباید به بدنم زور بگم. خودش نیازشو تامین میکنه دیگه.
حالا یه وقت فکر نکنین من از این وضع ناراضیما. اتفاقا چون داره لاغرم میکنه خوشحالم هستم فقط مشکل اینجاست که غیر اصولیه و احتمالا یا برمیگرده یا دچار اختلال تغذیه ای میشم. من نگران قسمت برگشتشم چون میدونم پوست کلفت تر از اونم که به اختلال تغذیه ای ختم شه
ولی واقعا این قضیه حالت تهوع عجیبه. وضعیت روحیم نسبت به چند ماه اخیر بهتره و به جای اینکه اشتهام برگرده، این مشکلم اضافه شده.
+ لازم به ذکر است که باردار هم نیستم
چند روز پیش یکی از اکسام اومد پیام داد که مثلا تولدمو تبریک بگه بعد ۲ هفته! و شیرینی فارغ التحصیلیشو بهم بده. گفت دعوت دوستانست. عاقا من دیدم داره مودبانه دعوت میکنه، یه غلطی کردم گفتم باشه یه روز هماهنگ میکنیم. دیگه این آدم شروع کرد. امروز بریم؟ فردا بریم؟ ۵شنبه چطوره؟ منم که مهمون داشتم شرایطشو نداشتم گفتم باشه هفته بعدی بهت خبر میدم (که در واقع همین هفته باشه). بعد امروز دیدم باز دوباره پیام داد که برنامه این هفتت چطوریه؟
یعنی یه جوری پیگیر بود که اصلا حال منو بهم زد و کلا پشیمون شدم و دیدم داره چرت میگه که دوستانست و فلان. حالا امروز جوابشو دادم گفتم بخاطر گذشته ای که داشتیم راحت نیستم همدیگه رو ببینیم و اینا. هر چی من میگفتم اون باز حرف خودشو میزد که نه چیزی نیست و دوستانست. حتی به جای من نظر میداد و تصمیم میگرفت!!! من مطمئن بودم دوستانه نیست. از حرفاش داد میزد. هی اومدم مودبانه برخورد کنم دیدم نه اصلا نمیفهمه. آخرش دیگه یکم تند حرف زدم باهاش. بعد دیدم آقا ویس دادن و تازه دارن مُقُر میان که آره من این مدت به رابطمون فکر کردم و ما به هم فرصت ندادیم و بیا دوباره روش فکر کن و این مزخرفات. یعنی از طرز رفتارش و حرف زدنش مشخص بود هیییچ تغییری نکرده. خب وقتی نه تو تغییر کردی، نه من؛ و رابطه هم یه بار جواب نداده، چرا باید دوباره بهش فکر کنیم؟! منم واقعا حوصله چرت و پرتاشو نداشتم، گوش دادم و جواب ندادم. میدونم کار زشتیه ولی دیگه نمیدونستم چطوری باهاش حرف بزنم. حتی خیلی وقت پیش از پیجمم حذفش کرده بودم سر مسائلی مشابه این.
چه دخترین چه پسر، هر چقدرم دوست دارین یه رابطه ای رو برگردونین، در نظر بگیرین که پیگیر طرف بودن و مقاومت کردن یه حد و اندازه ای داره. دیگه یه کاری نکنین طرف به غلط کردن بیفته. هم احترام خودتون حفظ میشه، هم طرف مقابلتون اذیت نمیشه. مطمئنا طرف مقابلتون شعور داره و اگه چند بار میگه اوکی نیست، یعنی اوکی نیست. شما نمیتونین به جای اون حس اوکی بودن بکنین و تصمیم بگیرین.