خب استرسم کم شد و یکم بدنم گرم شد.

راستش واکنش مغزم واسم جالب بود. اولش واقعا کپ کردم. بعدش سریع دنبال راه حل گشتم. دیدم بدترین حالت چی میتونه باشه و کم کم مغزم جمع و جور شد و حالا آرومم نسبتا.

همین چند روز پیش بود که حس کردم نسبت به چند سال اخیر، خیلی ضعیف شدم هم روحی هم جسمی. و فکر میکردم من که هنوز تو سختی نیفتادم وضعم اینه، وای به حال وقتی که مهاجرت کنم. چطوری قراره از پسش بربیام؟

ولی الان که یهو حس کردم واقعا یه مشکلی وجود داره که ممکنه برنامه هامو بهم بزنه، سریع خودمو جمع و جور کردم. واقعا این اواخر حس میکردم نازک نارنجی شدم، حالم بهم میخورد اصلا. الان حس میکنم اونقدرا هم نازنازی نیستم. فقط تو موقعیتش قرار نگرفتم D: اتفاقا حس میکنم انگیزم بیشترم شده.

امیدوارم قضیه جدی نباشه و مدارکم نیاز به تغییر نداشته باشه ولی خب اگه دردساز باشه هم مطمئنم که حلش میکنم :)

دیگه برم بخوابم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد