جهانی که عشق در آن کافی نیست..

یادمه 4 فروردین که باهاش آشنا شدم حس میکردم این بار فرق داره و هر چی که گذشت بیشتر مطمئن شدم که این بار فرق داره. وسط روزای تاریک سال های کرونا، نقطه روشن بزرگی تو زندگیم داشتم. اما این بار مشکل ما نبودیم، مشکل دنیای بیرون از ما بود. دنیایی با این همه سختی، این همه پیچیدگی، این همه خشونت و غم..

شاید عشق ما واسه این همه مشکلات کافی نبود. شاید عشق ما کوچیک بود. ولی دردی که این روزا تجربه میکنم اصلا کوچیک نیست. دردناک تر از این اتفاق، شاید فقط مرگ عزیزترین های زندگی آدم باشه.

بخوام خلاصه بگم میشه این جمله که "ما خواستیم و نشد" و من تا همین امروز هنوز نمیخواستم قبول کنم نمیشه. ما هنوز با همیم ولی اینکه بتونیم تا ته مسیر زندگیمون کنار هم باشیم بیشتر شبیه یه خواب شیرینه تا واقعیت. راستشو بخواین من هنوز یکم امید دارم که شاید یه روزی بالاخره "بشه". کاملا ناامید شدن خیلی واسم سخته. آدمیزاد باید یه چیزی واسه چنگ زدن داشته باشه و من به همین یه ذره امید تا آخرین لحظه ای که بشه، که بتونم، که بتونیم، چنگ میزنم.

دلم واسه روزای خوشی که هنوز همه چی اینقدر محال به نظر نمیرسید تنگ شده. روزایی که غصم وقتی بود که داشت از پیشم میرفت تا 2-3 ماه دیگه که دوباره بیاد. الان که فکر میکنم 2-3 ماه اونقدرم طولانی نیست. در مقابل یه رفتن دائمی اصلا طولانی نیست.



+ من آهنگ هایی رو که با گویش های جنوب ایران هستن خیلی دوست دارم. چند روز پیش آهنگ دِنگ رو پیدا کردم.

سازنده های این آهنگ درموردش نوشته بودن: "این قطعه برای تمام عشق های تکه پاره شده در جنگ است" و من به این فکر کردم که تو ایران، ما کی تو جنگ نبودیم؟ آدمایی که نه صرفا از روی علاقه که گاهی به اجبار انتخاب میکنن مهاجرت کنن. یاری که احتمالا چند ماه دیگه میره و مایی که از هم میپاشه. منی که نمیدونم سال دیگه این موقع ها کجام و خیلی فرقی نمیکنه کجا باشم. هر جایی یه دردی داره.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد