امون از غمی که یهو تازه میشه..

خرده مشکلات کرونا(2)

دلم میخواد برگردم خونه خودم و کنج عزلت بگیزنم :/

والا داشتیم زندگیمونو میکردیما. این کرونا اومد گند زد به همه چی.

یکی از مشکلات من با خونواده اینه که وقتی میام پیششون مامان هی میخواد ازم کار بکشه. اونم چه کاری؟ کارای خونه. من از کارای خونه اصلاااا خوشم نمیاد. گردگیری رو که فکر کنم هیچکس دوست نداره. آشپزی هم من زیاد باهاش حال نمیکنم. در حد سرگرمی و مثلا هفته ای یکی دو بار برام جالبه ولی اگه بخواد وظیفه هر روزم بشه به شدددت مقاومت میکنم. از جاروبرقی کشیدن متنفرم واقعا. ولی مثلا ظرف شستن و لباس پهن کردن و جمع کردنو دوست دارم. مشکل اینجاست که مامان تو همه این موارد میخواد ازم کار بکشه و خب واضحه که موفق نمیشه :)

بعد وقتی میبینه من و خواهرم این کارا رو نمیکنیم میره سراغ بابا. اینجاست که من عذاب وجدان میگیرم. چون بابا بخصوص این روزا کارش بیش از حد سنگینه و اینکه باز بخواد تو خونه هم کار کنه ظلمه واقعا. وگرنه به طور معمول تو خونه مثل بقیه کار میکنه و اوکیه.

حالا ممکنه بگین که خب تو که عذاب وجدان میگیری پس کارا رو انجام بده دیگه. باید بگم که اگه قرار باشه کلا به حرف مامان گوش بدم باید چهارنعل تو این خونه کار کنم. چون یه سره داره یه کار جدید واسه خودش میتراشه. خونه خودم فقط خودمم و کاراش به اندازه یه نفره ولی اینجا کارا به اندازه 4نفره! من حاضرم تو کثافت بمیرم ولی این همه کار خونه نکنم :/


خلاصه اینکه خونواده از راه دور خوش است. وقتی کنارشونی کلا پشیمون میشی بخصوص خونواده ایرانی :)

محروم

حدود 4 ماه پیش یکی از مامان بزرگامو برای همیشه از دست دادم. یکی از بابابزرگامم همش یادش میره من کی هستم و هی منو با بقیه اشتباه میگیره.

مامان بزرگ و بابابزرگ مادریم جوون ترن و هنوز دارمشون که اونا رو هم یه ویروس لعنتی ازم دور کرده. امشب با ماسک نشستیم تو ماشین و رفتیم خونشون. اونا تو خونه بودن و ما فقط تو حیاط با فاصله ازشون ایستادیم و یکم صحبت کردیم و آرزوی سلامتی واسه همدیگه کردیم. باز خوبه خونشون آپارتمانی نیست وگرنه از همین حداقلم محروم میشدیم. دلم میخواست مثل هر باری که میدیدمشون بغلشون کنم و ببوسم.

یه ویروس که احتمالا از نانو بزرگ تر نیست گند زده به دلخوشی های ساده و کوچیکمون. حالا فقط خوشحالم که دارمشون و میتونم حتی شده با فاصله صورت مهربون و سادشونو ببینم و صداشونو بشنوم.

زندگی گاهی خیلی بی ارزش به نظر میرسه، نه؟