واقعا پدرها و مادرها چه دلی دارن بچه هاشون شهرای دور دانشگاه میرن. هر بار باید با وسایل حمل و نقل داغون مسافتای دورو برن و بیان.
تعجب میکنم مامان و بابای خودم چطوری تحمل میکردن من با اتوبوس رفت و آمد کنم اونم از جاده هراز!!! ( پرواز مستقیم از مازندران به کرج نداریم. حالا نکه هواپیماهاشون خیلی ایمنه :/ )
بابا امشب راه افتاد بره کرج و من دارم از نگرانی میمیرم. از غروب تا حالا نگرانم و این یکی دو ساعت آخرو که کلا نتونستم درس بخونم :| فکر کنم من دیگه زیادی حساسم.
از بس بهش سفارش کردم و آخرشم پیام دادم "رسیدی خبر بده" ، بهم پیام داده "باشه عزیزم نگران نباش"
یکی بیاد منو جمع کنه :(((
خوبه که آدم نگران باشه ولی اگه زیادی بشه مشکل ساز میشه و انجام کارا رو مختل میکنه
آره متاسفانه :(
البته امروز استرس ندارم :)