یه وقتایی با خودم فکر میکنم اصلا مهاجرت ارزششو داشت؟
درسته که الان یه سری چیزایی دارم که هیچوقت تو ایران نمیتونستم به دست بیارم ولی در عوض چیزای مهمی رو هم از دست دادم که احساس میکنم هیچوقت نمیتونم دوباره به دستشون بیارم.
راستش دم ایران رفتنمه و دل و دماغ هیچ کاری رو ندارم. باید درس بخونم ولی اصلاااااا حسش نیست. فقط دلم میخواد زودتر برم پیش خونوادم و یه مدت از مشکلات زندگی اینجام دور باشم.
آدما رو نگاه میکنم و اکثرشون خوشحال تر و موفق تر از من به نظر میرسن. میدونم مقایسه کردن کار اشتباهیه و حتی اطلاعات کامل برای مقایسه درست رو ندارم چون دارم از بیرون به زندگیشون نگاه میکنم. منم از بیرون مثل اونا به نظر میرسم ولی از درون ناراضیم، به شدت هم ناراضیم. تو برنامه ای که واسه زندگیم داشتم الان باید تو نقطه خیلی جلوتری میبودم و این همش به من یادآوری میکنه که عقبم. حالا اصلا عقب بودنو بیخیال، نگرانم که هیچوقت بهش نرسم. نگرانم که پسرفت کنم به جای پیشرفت. وحشت زده میشم وقتی به این موضوع فکر میکنم. از طرفی احساس میکنم اصلا این زندگی و هدفی که گذاشتم اون چیزی نیست که واقعا خوشحالم میکنه. فکر کن بعد از کلی سختی بهش برسم و ببینم باهاش خوشحال نیستم :/ دیگه اون موقع چه خاکی تو سرم بریزم؟
راستش حتی حس میکنم اگه چندتا چیز خیلی مهم تو زندگی فعلیم تو فرانسه نبود، شاید کلا برمیگشتم ایران. ولی من اینجا آزادی، امنیت، یه دوست پسر به شدت دوست داشتنی و طبیعت بکر فوق العاده دارم. بین اینا شاید فقط طبیعتش، اونم نه به زیبایی اینجا، تو ایران پیدا بشه. و خب اینا برای من واقعا مهمن. کاش این چیزا رو تو ایران داشتم و مجبور به مهاجر بودن نبودم.