دیروز با خونوادم صحبت از مهاجرت شد و اینکه چرا بعضیا با اینکه شرایطشو دارن و دوست هم دارن مهاجرت کنن، این کارو نمیکنن؟
فکر کردیم شاید یکی از دلایلش ترس باشه. ترس از اینکه مهاجرت دقیقا چه شکلیه؟ بعدش چه اتفاقی میفته؟ چقدر ریسک داره؟ از پسش برمیان یا نه؟
بعد من یادم افتاد یه زمانی بود که وقتی به فرودگاه فکر میکردم با خودم میگفتم یا خدا، من حتما تو فرودگاه گم میشم. بخصوص تو یه کشور دیگه که حتی به زبون مادریمم حرف نمیزنن. و فکر میکردم یکی از پر استرس ترین جاها بعد مهاجرت برای من فرودگاه باشه. درحالی که همین هفته پیش برای اولین بار با قطار از شهر محل زندگیم اومدم پاریس و از پاریس با هواپیما اومدم تهران و هیچ چیز سخت و استرس زایی در کار نبود و گم هم نشدم. با اینکه از شب قبلش استرس داشتم که یه وقت خواب بمونم و قطارو از دست بدم و بخاطر همین خوب نخوابیدم ولی وقتی رسیدم ایران خودم باورم نمیشد که اینقد راحت اومدم. کاری که یه روزی یکی از استرس هام بود خیلی راحتتر از چیزی که تصور میکردم انجام شد. آدم اگه هر جا که ترسید، قدمی برنداره که زندگی اصلا جلو نمیره.
این یه مثال کوچیک بود. میخوام بگم مهاجرت بیشتر از اینکه ترس داشته باشه، هیجان داره و تجربه اولین ها. مهاجرت به من یاد داد که در عین حال که نگران آینده ای و استرس ابهامات رو داری، میتونی تو لحظه هم زندگی کنی و لذت ببری. من قبلا خیلی سختتر میتونستم اینطوری باشم ولی این چند ماه کم کم یاد گرفتم.
اتفاقا به نظرم چیزی که سختتره زندگی کردن تو ایرانه. من فقط 6-7 ماه زندگی تو یه شرایط بهتر رو تجربه کردم که اونم چون اوایل مهاجرته سخت تر میگذره و دوندگی هاش زیاده ولی بازم تو همین یه هفته ای که برگشتم ایران از برخورد آدما بیشتر از قبل اذیت میشم. اکثرا حوصله ندارن جوابتو بدن و جوری که باهات حرف میزنن کاملا با بی احترامیه. البته قبل مهاجرت هم این چیزا رو حس میکردم ولی الان آزاردهنده تر شده. بقیه مسائل که بماند. خلاصه اینکه از مهاجرت نترسین، از حال و آینده ایران بترسین.
ای بابا ای بابا -_-
واقعا ای بابا از این شرایط -_-