تقریبا 2 ماه و نیمه که مهاجرت کردم. 1 ماه اول به قدری حس تنهایی میکردم که دلخوشیم نگاه کردن به چراغ های روشن ساختمون اداری روبروی خوابگاهم بود. از پنجره اتاقم نگاهش میکردم و یکم دلم گرم میشد که آدمایی اون بیرون هستن و زندگی هایی در جریانه. بعدش دوست های خوبی پیدا کردم. آدمایی که کنارشون واقعا بهم خوش میگذشت و واقعی میخندیدم. امشب که داشتم کرکره پنجره رو درست میکردم و چشمم افتاد به چراغ روشن ساختمون اداری روبرو یه لحظه حس کردم دوباره تو ماه اول ورودم به فرانسه ام. همونقدر تنها. این دفعه دوستایی دارم ولی بازم تنهام. نمیدونم چون اولشه اینطوریه یا کلا دیگه قراره زندگی من تو تنهایی بگذره؟ این خاصیت مهاجرته؟
برای آدم درونگرایی مثل من که تا مجبور نشه پاشو از 4دیواری خونش بیرون نمیذاره و اینقد تو اتاق میمونه که یادش میره زندگی بیرون از این اتاق چه شکلیه، واقعا این همه تنهایی خوب نیست. چند روزی میشه که داره خیلی سخت میگذره. یه وقتایی حجم تنهایی فراتر از علاقه و تحمل من میشه و نمیدونم باید چی کار کنم که عادی بشه برام یا حل بشه این مشکل.
اصلا جای خوبی نیست
من هنوز خیلی وقت نیست که اینجام ولی در حد همین مدت کوتاه به نظرم کشور خوبیه.