باید ثبت کنم که عشق پراکنی های خونوادم همچنان ادامه داره و این بار از طرف مامانه. واقعیتش از حرفایی که برام نوشت، اول از هر چیزی شوکه ام. و بعدش خوشحاااال.
حس میکنم تموم این سالها خودم، خودمو از عشق و خردی که این زن و مرد دارن، محروم کردم. الان یهو انگار پنجره جدیدی وسط زندگیم وا شده و خیییلی بابتش خوشحالم.
دفتر برنامه ریزیم جلوم بازه و آسمون یه رعد و برقای خیلی قشنگی میزنه و یه جریانی تو بدنمه که نمیتونم توضیحش بدم. فقط حس میکنم وسط یه زندگی کاملم که چند روزه کلی اتفاق قشنگ داره نشونم میده. آدمای زندگی من محدودن ولی هر کدوم به شکل خودشون عالین. با همه بالا و پایینا، تو مسیر خوبیم و تغییرات مفیدی درونم داره اتفاق میفته که به عینه تاثیرشو تو محیط اطرافم دارم میبینم. خلاصه که راضیم از این لحظه :)))