یعنی هر کدوم از دوستام که فهمید از یه رابطه ۱ سال و نیمه دراومدم و الان اوکی ام و میگم و میخندم، تعجب کرد که چه راحت کنار اومدی! یکی نیست بهشون بگه شما چه راحت باور میکنین
من نه خوشیای رابطمو نه تلخیاشو زیاد به کسی نمیگم. اون تایمی که داشتم پاره میشدم از فشار و غصه، تقریبا فقط خودم بودم. شاید یکی دو نفر خییییلی مختصر فهمیدن تو چه وضعیتی ام. طبیعتا الانم کسی نمیفهمه تو چه وضعیتی ام. دارم زندگیمو میکنما ولی خب هنوز لحظه های سخت دارم. کسی متوجه اون حسای من نمیشه. بعد تعجب میکنن که من چقدر حالم خوبه :)
شاید خیلی مسخره به نظر برسه ولی از زمانی که رابطم تموم شده، یکی از سخت ترین کلمه هایی که میگم "شب بخیره". چند باری پیش اومده مجبور شدم بگم مثل امشب و هر بار قلبم سنگین میشه. "صبح بخیر" که فکر نکنم اصلا به کسی گفته باشم. یا مثلا دیشب وقتی وارد خونه شدم، یاد وارد شدنش افتادم. یاد اون لحظه که میرسید و دل تو دلم نبود و از دم در میخواستم بمیرم از خوشی.
زندگی تو این خونه آسون نیست. من اونقدری که تو ظاهر نشون میدم، کنار نیومدم. دسته گل خشک شدش هنوز داخل کمده. امروز که همه جا رو تمیز کردم بازم نتونستم بندازمش دور. نمیتونم هنوز. ولی میدونم روزی میرسه که میتونم. رو حساب ظاهر آدما همه چیو باور نکنین.
خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی -_-
:((((
چرا کات حالا؟
به دلایلی :)
من به عنوان آدمی که حدود یک سال و خورده گذشته ولی هنوز تو فکرم هست و بیرون نرفته و هنوزم بش فک میکنم درک میکنم.
یک سال و خورده ای! خیلی زیاده :(