یعنی فکر کنم این سفر گندترین سفری بود که تو عمرم داشتم. خیر سرم پا شدم اومدم خونه دخترعمم که مثلا حال و هوام عوض شه و یه سفر کوچیک امن کرده باشم تو این کرونای کوفتی. از وقتی اومدم مصیبت سرمون بارید. اون بنده خدا که اتفاقی براش افتاد که اصلا معلوم نیست چه بلایی سر زندگی متاهلیش میاد و واقعا هم اتفاق شوکه کننده ای بود. منم که اوضاعم اونطوری شد که تو پست قبل گفتم. احساس میکنم الان از قبل سفر هم خسته ترم و شدیدا منتظرم برگردم خونه. تو وضعیتی ام که خودم نیاز به زمان و خلوت دارم ولی مجبورم اینجا دلداری دهنده باشم و واقعا داره ازم انرژی میگیره این کار. اینکه تو این شرایط سنگ صبور کس دیگه ای باشم واقعا بهم فشار میاره. حس میکنم میخوام با خودم تنها باشم و حال خودمو خوب کنم. میدونم که هیچکس جز خودم و مشاورم الان به دردم نمیخوره و اصلا حال حرف زدن با کسی رو هم ندارم. فقط میخوام برم خونه.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد